.. هَمــ آغوشـــ🤍🪐🫀 .. ←پارت۵۲→
گنگ ومتعجب به نیکا وکارت اعتباری توی دستش نگاه کردم.نیکا لبخندمهربونی تحویلم دادوکارت اعتباری توی دستش و به سمت ارسلان گرفت.
ارسلان پوزخندی زدوگفت:شماچرا خانوم فلاحی؟!یکی دیگه میخواد برای رضا جونش کادو بخره،اون وخ شمادست توجیبتون میکنین؟!؟؟
نیکا اخم غلیظ و وحشتناکی روی پیشونیش نشوندوعصبانی گفت:فکر نمی کنم به شمامربوط باشه آقای محترم!
اونجوری که نیکا این و گفت،منم ترسیده بودم،چه برسه به اون ارسلان نگون بخت!
ارسلان اخمی کردوگفت:درسته!این مسئله اصلا به من مربوط نمیشه!
نیکا درحالیکه هنوزم همون اخم روی پیشونیش بود،گفت:خوبه!پس لطف کنید بریدو پول و ازاین حساب دربیارید.
ارسلان خیلی جدی ومحکم گفت:فکر نمی کنم به من ربطی داشته باشه که برم پول وازحساب شمادربیارم.یکی دیگه عطرو میخواد،یکی دیگه هم می خواد پولش و حساب کنه، یکی دیگه هم میخواد ازش استفاده کنه!من این وسط نه تهِ پیازم نه سره پیاز.پس اگه زحمتی نسیت،خودتون پول و نقدکنید بیارید تحویل من بدید!بااجازه!ورفت!
نیکا عصبی کارت اعتباری و توی دستش فشاردادو زیرلب گفت:اینم واسه من دُم درآورده!
لبخندی زدم دست آزادش و توی دستام گرفتم.باصدای آرومی گفتم:دیانا قربونت بره،چرا الکی خودت و اذیت می کنی؟!من هیچ دلم نمیخواست که اینجوری بشه.لطف کردی،خیلی لطف کردی عزیزم ولی خودت دیدی که این ارسلان آدم نیست!امروزم باهم دیگه میریم از مامانم پول می گیریم،میاریم میدیم به این گودزیلای بی شاخ و دم!
نیکا عجولانه گفت:لازم نکرده!من برگ چغندرم که توبری ازخاله هانیه پول بگیری؟بعداز این کلاس یه ساعت استراحت داریم.باهم میریم ازخودپرداز پول می گیریم میاریم میدیم به این!
- آخه...
وسط حرفم پرید:
- آخه ماخه نداریم!الانم پاشو بریم سر کلاس!
وساعتش و بالا آوردوبه من نشون داد.ساعت دقیقا پنج دقیقه به هشت بود.
منم دیگه مخالفتی نکردم وبه همراه نیکا به کلاس رفتیم.
بعداز کلاس به همراه نیکا رفتیم پول وازحسابش برداشتیم
نیکام برد پول وداد به ارسلان.
قرارشدکه چندروز دیگه هم باهم بریم که برای تولد رضا لباس بخریم...
**********
باخنده گفتم:چه خوشگل شدی عوضی!
ازتوی آینه نگاهی به نیکا انداختم.هم خودش خیلی خوشگل بود وهم باآرایشی که الان داشت خوشگل شده بود!یه آرایش ملایم کلی چهره اش و تغییر داده بود!!!
پایین موهای لختش و کمی فرکرده بود.موهاش تا پایین شونه اش می رسیدن.تاپ بادمجونی پشت گردنی پوشیده بودکه باهم خریده بودیم. حسابی بهش میومدوهیکل خوش فرمش و به نمایش می گذاشت.شلوار جین مشکی هم پوشیده بود.صندل بادمجونی پاشنه ۱۰ سانتی هم پاش بود.خلاصه محشر بود.
نیکا باخنده گفت:هوی!اینجوری نگام میکنی تموم میشما!دیگه چیزی واسه شوورم نمیمونه که!
ارسلان پوزخندی زدوگفت:شماچرا خانوم فلاحی؟!یکی دیگه میخواد برای رضا جونش کادو بخره،اون وخ شمادست توجیبتون میکنین؟!؟؟
نیکا اخم غلیظ و وحشتناکی روی پیشونیش نشوندوعصبانی گفت:فکر نمی کنم به شمامربوط باشه آقای محترم!
اونجوری که نیکا این و گفت،منم ترسیده بودم،چه برسه به اون ارسلان نگون بخت!
ارسلان اخمی کردوگفت:درسته!این مسئله اصلا به من مربوط نمیشه!
نیکا درحالیکه هنوزم همون اخم روی پیشونیش بود،گفت:خوبه!پس لطف کنید بریدو پول و ازاین حساب دربیارید.
ارسلان خیلی جدی ومحکم گفت:فکر نمی کنم به من ربطی داشته باشه که برم پول وازحساب شمادربیارم.یکی دیگه عطرو میخواد،یکی دیگه هم می خواد پولش و حساب کنه، یکی دیگه هم میخواد ازش استفاده کنه!من این وسط نه تهِ پیازم نه سره پیاز.پس اگه زحمتی نسیت،خودتون پول و نقدکنید بیارید تحویل من بدید!بااجازه!ورفت!
نیکا عصبی کارت اعتباری و توی دستش فشاردادو زیرلب گفت:اینم واسه من دُم درآورده!
لبخندی زدم دست آزادش و توی دستام گرفتم.باصدای آرومی گفتم:دیانا قربونت بره،چرا الکی خودت و اذیت می کنی؟!من هیچ دلم نمیخواست که اینجوری بشه.لطف کردی،خیلی لطف کردی عزیزم ولی خودت دیدی که این ارسلان آدم نیست!امروزم باهم دیگه میریم از مامانم پول می گیریم،میاریم میدیم به این گودزیلای بی شاخ و دم!
نیکا عجولانه گفت:لازم نکرده!من برگ چغندرم که توبری ازخاله هانیه پول بگیری؟بعداز این کلاس یه ساعت استراحت داریم.باهم میریم ازخودپرداز پول می گیریم میاریم میدیم به این!
- آخه...
وسط حرفم پرید:
- آخه ماخه نداریم!الانم پاشو بریم سر کلاس!
وساعتش و بالا آوردوبه من نشون داد.ساعت دقیقا پنج دقیقه به هشت بود.
منم دیگه مخالفتی نکردم وبه همراه نیکا به کلاس رفتیم.
بعداز کلاس به همراه نیکا رفتیم پول وازحسابش برداشتیم
نیکام برد پول وداد به ارسلان.
قرارشدکه چندروز دیگه هم باهم بریم که برای تولد رضا لباس بخریم...
**********
باخنده گفتم:چه خوشگل شدی عوضی!
ازتوی آینه نگاهی به نیکا انداختم.هم خودش خیلی خوشگل بود وهم باآرایشی که الان داشت خوشگل شده بود!یه آرایش ملایم کلی چهره اش و تغییر داده بود!!!
پایین موهای لختش و کمی فرکرده بود.موهاش تا پایین شونه اش می رسیدن.تاپ بادمجونی پشت گردنی پوشیده بودکه باهم خریده بودیم. حسابی بهش میومدوهیکل خوش فرمش و به نمایش می گذاشت.شلوار جین مشکی هم پوشیده بود.صندل بادمجونی پاشنه ۱۰ سانتی هم پاش بود.خلاصه محشر بود.
نیکا باخنده گفت:هوی!اینجوری نگام میکنی تموم میشما!دیگه چیزی واسه شوورم نمیمونه که!
۱۲.۵k
۱۴ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.